تا حالا فکر کردی عشق یعنی چی؟ عشق یعنی اینکه یکی بهت بگه از رنگ لباست خوشش میاد و تو هم از اون به بعد همیشه همون رنگو بپوشی!
تا حالا دلتنگ کسی شدی؟ اصلا میدونید دلتنگی چیه؟ اون هم از بدترین نوعش؟ بزرگترین دلتنگی اینه که بدونی اون کسی که دوسش داری هیچ وقت مال تو نمیشه. اینکه بدونی یه روزی از کسی که دوسش داری باید جدا شی حالا چه بخوای چه نخوای.
تا حالا فکر کردی خوشبختی یعنی چی؟ خوشبختی یعنی اینکه یکی یه گوشه دنیا باشه که دوست داشته باشه یکی باشه که پناه خستگی هات باشه یکی باشه که نگاهش وجودتو گرم کنه.
تا حالا فکر کردی آرامش یعنی چه؟ آرامش یعنی اینکه همیشه ته دلت مطمئن باشی که توی سینهء کسی که دوسش داری یه خونه گرم داری.
تا حالا فکر کردی زندگی یعنی چی؟ زندگی یعنی اینکه همه عمرت تلاش کنی و جون بکنی برای بدست آوردن اون چیزی که بهش ایمان داری زندگی یعنی اینکه خودتو دوست داشته باشی برای اینکه توی دلت عشق اون هست.
تا حالا فکر کردی هدف یعنی چی؟ هدف یعنی صبح که از خواب پا میشی بدونی اون روز باید چیکار کنی؛ بدونی اون روز باید از کدوم مسیر رد شی تا یه تلفن کارتی داشته باشه!
تا حالا فکر کردی انگیزه چیه؟ انگیزه اونه که وقتی میخوای بری سر قرار صد بار بری جلوی آینه و لباستو چک کنی!!!
تا حالا فکر کردی که قسمت یعنی چی؟ قسمت یعنی اینکه بشینی دست روی دست بزاری و هر طرف باد اومد تو هم بری. قسمت یعنی اینکه همه تنبلی ها و بی عرضگی ها رو بندازی گردن روزگار. یعنی بشینی مثل بدبختها به از دست دادن محبوبت راضی بشی.
به سرنوشت چی ؟ به اون فکر کردی؟ سرنوشت دیگه اونی نیست که از سرت نوشته سرنوشت یعنی اینکه یه روز جلوی چشات رفیقت و تنها رفیقت تنهات بزاره و بگه «این بازی روزگاره...»
حالا به خودت فکر کن! خودتو تا حالا معنی کردی؟ و انسان یعنی همیشه انتظار... انتظار... انتظار....
تقدیم به اونایی که یک بار دوست داشتنو تجربه کردن.
زندگی همانند دریاچه ایست که گاهی خشک و گاهی در تلاطم است.
فرستنده: مهرداد
http://www.eshghulaneh.blogfa.com
عشق پلی است برای وصل به دلدار، عشق سکوی پرواز دو کبوتر است، دو کبوتر عاشق که بتوانند با هم زندگی را بسازند و از بودن با هم احساس خوشبختی کنند.
به امید روزی که همه به محبوب خود برسند.
اصلا چرا دروغ، همین پیش پای تو
گفتم که یک غزل بنویسم برای تو
احساس می کنم که کمی پیرتر شدم
احساس می کنم که شدم مبتلای تو
برگرد و هر چقدر دلت خواست بد بگو
دل می دهم دوباره به طعم صدای تو
از قول من بگو به دلت نرم تر شود
بی فایده ست این همه دوری ، فدای تو!
دریای من ! به ابر سپـردم بیـاورد :
یک آسمان ، بهانه ی باران برای تو
ناقابل است ، بیشتر از این نداشتم
رخصت بده نفس بکشم در هوای تو
پس از آن غروب رفتن اولین طلوع من باش
من رسیدم رو به آخر تو بیا شروع من باش
شب و از قصه جدا کن چکه کن رو باور من
خط بکش رو جای پای گریه های آخر من
اسمتو ببخش به لبهام بی تو خالیه نفسهام
خط بکش رو باور من زیر سایه بون دستام
خواب سبز رازقی باش عاشق همیشگی باش
خسته ام از تلخی شب تو طلوع زندگی باش
من پر از حرف سکوتم خالیم رو به سقوطم
تو و آبی عشقت تشنه ام کویر لوتم
نمی خوام آشفته باشم آرزوی خفته باشم
تو نذار آخر قصه حرفمو نگفته باشم
پس از آن غروب رفتن اولین طلوع من باش
من رسیدم رو به آخر تو بیا شروع من باش
شب و از قصه جدا کن چکه کن رو باور من
خط بکش رو جای پای گریه های آخر من.
ماه به پرنده گفت: تو چرا آن پایین و در آن قفس تنها هستی؟
پرنده به ماه گفت: اگر من روزی آزاد شوم میآیم آن بالا، پیش تو و در کنار تو لانهای میسازم.
ماه به ایوان گفت: کاش من فقط روی سر تو نور میپاشیدم.
ایوان به ماه گفت: کاش من میآمدم آن بالا و ایوان خانه تو میشدم.
ماه به حوض وسط حیاط گفت: خوش به حال تو که آن پایین و در آن حیاط پر درخت هستی.
حوض به ماه گفت: ای کاش من در آن آسمان زیبا زندگی میکردم.
من به ماه گفتم: من همیشه تو را در خواب میبینم که نگین لباس مشکی من شدهای.
ماه به من گفت: من خیلی دوست دارم که تو مرا با نخی پایین بیاوری.
من را به غیر عشق به نامی صدا نکن
غم را دوباره وارد این ماجرا نکن
بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن
با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن
موهات را ببند دلم را تکان نده
در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن
من در کنار توست اگر چشم وا کنی
خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن
بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود
تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن
امشب برای ماندنمان استخاره کن
اما به آیه های بدش اعتنا نکن.
فرستنده: دختر پاییز