دریای جان

هانی بیر یار وفادار منه یار اولسون... گوزه لیم سئویرم سنی...

دریای جان

هانی بیر یار وفادار منه یار اولسون... گوزه لیم سئویرم سنی...

داستان عاشقی گل شقایق از زبان خودش

  

سلام به همه ی دوستای گلم. در بخش نظرات دوست خوبم آقای محمد زحمت کشیدند و یک داستان زیبایی را گذاشتند، خیلی داستان زیباییست. من هم نوشتم تا شما نیز این داستان زیبا را بخوانید. آدرس وبلاگ این دوست خوبم رو در آخر این داستان نوشتم. دوست داشتید به وبلاگ ایشون هم یه سری بزنید. سبز باشید. 

 

داستان عاشقی گل شقایق از زبان خودش


شقایق گفت: با خنده نه بیمارم، نه تبدارم

اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم

گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی

نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی

یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود

و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه

ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت

ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته

و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ز آنچه زیر لب می گفت

شنیدم سخت شیدا بود نمی دانم چه بیماری

به جان دلبرش افتاده بود-اما-

طبیبان گفته بودندش اگر یک شاخه گل آرد

ازآن نوعی که من بودم بگیرند ریشه اش را و بسوزانند

شود مرهم برای دلبرش آندم شفا یابد

چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را

بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده

و یک دم هم نیاسوده، که افتاد چشم او ناگه

به روی من

بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من

به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد و به ره افتاد

و او می رفت و من در دست او بودم

و او هرلحظه سر را رو به بالاها

تشکر از خدا می کرد

پس از چندی

هوا چون کورۀ آتش، زمین می سوخت

و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت

به لب هایی که تاول داشت گفت: اما چه باید کرد؟

در این صحرا که آبی نیست

به جانم هیچ تابی نیست

اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من

برای دلبرم هرگز دوایی نیست

و از این گل که جایی نیست خودش هم تشنه بود اما!

نمی فهمید حالش را چنان می رفت و

من در دست اوبودم

و حالامن تمام هست او بودم

دلم می سوخت اما راه پایان کو؟

نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو؟

و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت

که ناگه

روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر او کم شد

دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد- آنگه -

مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت

نشست و سینه را با سنگ خارایی

زهم بشکافت

زهم بشکافت  


اما ! آه

صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد

زمین و آسمان را پشت و رو می کرد

و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد

نمی دانم چه می گویم؟ به جای آب، خونش را

به من می داد و بر لب های او فریاد  


"بمان ای گل

که تو تاج سرم هستی دوای دلبرم هستی

بمان ای گل"

ومن ماندم

نشان عشق و شیدایی

و با این رنگ و زیبایی

و نام من شقایق شد  


گل همیشه عاشق شد. 

http://www.tanagholat.ir 

سبکبال

 

 

گرچه آسایش ندارم، از کسی خواهش ندارم

موج دریای وجودم، یکدم آرامش ندارم

سیلم و ویران نسازم، برقم و خرمن نسوزم

ماهم و در پشت ابرم، مهرم و تابش ندارم

چون زنم چنگی به دل ها، من که با سردی بنالم

چون نهم پایی به بزمی، من که آلایش ندارم

با من از هستی چه گویی؟ ره در این حکمت نبردم

کودکی هستم که شوق مکتب و دانش ندارم

با تو ای رنگ و ریا بین، من ره خلوت نپویم

با تو ای دنیا به زرجو، من سر سازش ندارم

گر سیه بختم چو شمعی، گریه ام هرگز نبینی

گر سبکبالم چو کاهی، کوهم و کاهش ندارم

روزگارا هرچه خواهی، نامرادی را فزون کن

من که بر این دست هستی، چشم آسایش ندارم.

 

مدل لباس مردانه

سلام به همه دوستای گل عزیز. درخواست شده که مدل لباس مردانه هم بذارم منم اطاعت امر کردم. امیدوارم خوشتون بیاد. 

 

خب برو ادامه مطلب

ادامه مطلب ...

مدل لباس زنانه

سلام دوستای گلم. این سری آپم رو اختصاص دادم به مدل لباس. امیدوارم خوشتون بیاد. سبز باشید.

 

 

 

خب بقیه اش هم تو ادامه مطلبه

ادامه مطلب ...