دریای جان

هانی بیر یار وفادار منه یار اولسون... گوزه لیم سئویرم سنی...

دریای جان

هانی بیر یار وفادار منه یار اولسون... گوزه لیم سئویرم سنی...

قفس

 

 

دلم همیشه به شوق تو حال دریا داشت

گهی سکوت و گهی اضطراب و غوغا داشت

نگاه گرم من از آتش تمنّایت

زبان خشک جگرتشنگان صحرا داشت

چه جذبه بود در آن چشم های سحرانگیز؟

که از جهان و جهان دوستان مرا واداشت

در آن زمان که ستودم تو را به زیبایی

دو چشم شوخ تو کی عاشقان رسوا داشت

دلم که سوخته اکنون، ز لطف یادش کن

به سر ز شوق تو نامهربان هوس ها داشت

بیا که شاخه ی خشک وفا قفس گردید

در این چمن که چو من بلبلان شیدا داشت

خوش آن که در دل هستی، چو مرغ طوفان بود

که در تلاطم دریا، دلی شکیبا داشت.

 

  

 

 

پژواک موج چشمش بر قلب من روان شد
مرداب خشک قلبم دریای بیکران شد
یک ان نظر به رویش مجنون وعاشقم کرد
اندوه من سر امد غم از دلم نهان شد
نامش صدای قلبم فریاد هر نفس شد
دیوانگی وعشقم اوازه ی جهان شد
اهوی ناز دل را تیری زعشق بر زد
صیاد دل پری بود چشمان او کمان شد
زیباست حال مستی گر دیده.می.گسارد
چشمان او شرابم.مطرب دو دیدگان شد.

 

  

 

 

دل در کوچه باد، ز بیداد گریست

از یاد تو یاد کرد و در باد گریست

در پیچ و خم باد، خیال خوش تو

نقشی شد و در سکوت فریاد گریست