دریای جان

هانی بیر یار وفادار منه یار اولسون... گوزه لیم سئویرم سنی...

دریای جان

هانی بیر یار وفادار منه یار اولسون... گوزه لیم سئویرم سنی...

نمیخواهم از زندگی دور باشم!

 

زندگی یعنی نگاه کردن، فهمیدن، درک کردن

یعنی دیدن چیزهایی که تو را به سر شوق می آورد یا می گریاندت

مثل سکوت که گاه تو را آرام میکند

مثل فریاد که گاه تو را از تو دور میکند

مثل خشم که گاه تو را از درون آزار میدهد

مثل آه که گاه تو را خسته میکند

و مثل عشق که میتواند همیشه تو را با تو آشتی دهد!

نمیخواهم از زندگی دور باشم

میخواهم با زندگی، زندگی کنم

لغات جا مانده از عشق را پیدا کنم

کنار عشق بنشانم، خاک افسردگی شان را بگیرم

و برای طول عمرشان با عشق دعا کنم!

 

  

عشق

   

عشق اقیانوس وسیعی است که دو ساحل رابه یکدیگر پیوند میدهد. 

زندگی بدون عشق بی معنی است و خوبی بدون عشق غیر ممکن. 

عشق ساکت است اما اگر حرف بزند از هر صدایی بلندتر خواهد بود. 

عشق آن است که همه ی خواسته ها را برای او آرزو کنی. 

عشق گلی است که دو باغبان آن را می پرورانند. 

عشق گلی است که در زمین اعتماد می روید. 

عشق یعنی ترس از دست دادن تو. 

پاسخ عشق است٫ سوال هر چه که باشد! 

وقتی هیچ چیز جز عشق نداشته باشید آن وقت خواهید فهمید که عشق برای همه چیز کافیست. 

زمانیکه همه چیز افتاده است عشق آن چیزی است که بر پا می ماند. 

عشق مثل هوایی است که استشمام میکنیم٫ آن را نمی بینیم اما همیشه احساس و مصرفش میکنیم و بدون آن خواهیم مرد. 

 

  

 

آخرین جرعه این جام

  

 

همه می پرسند:  

ـ <چیست در زمزمه مبهم آب؟  

چیست در همهمه ی دلکش برگ؟  

چیست در بازی آن ابر سپید٬  

روی این آبی آرام بلند٬ 

 

که تو را می برد این گونه به ژرفای خیال 

 

چیست در خلوت خاموش کبوترها؟ 

 

چیست در کوشش بی حاصل موج؟ 

 

چیست در خنده ی جام؟ 

 

که تو چندین ساعت 

 

مات و مبهوت به آن می نگری!؟> 

 

ـ نه به ابر٬ 

 

نه به آب٬ 

 

نه به برگ 

 

نه به این آبی آرام بلند٬ 

 

نه به این خلوت خاموش کبوترها٬ 

 

نه به این آتش سوزنده که لغزنده به جام 

 

من به این جمله نمی اندیشم. 

 

من٬ مناجات درختان را٬ هنگام سحر 

 

رقص عطر گل یخ را با باد 

 

نفس پاک شقایق را در سینه ی کوه 

 

صحبت چلچله ها را با صبح 

 

نبض پاینده ی هستی را در گندم زار 

 

گردش رنگ و طراوت را در گونه ی گل 

 

همه را می شنوم 

 

                      می بینم 

 

من به این جمله نمی اندیشم! 

 

به تو می اندیشم 

 

ای سراپا همه خوبی٬ 

 

تک و تنها به تو می اندیشم. 

 

همه وقت 

 

همه جا 

 

من به هر حال که باشم به تو می اندیشم. 

 

تو بدان این را٬ تنها تو بدان 

 

تو بیا 

 

تو بمان با من٬ تنها تو بمان 

 

جای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتاب 

 

من فدای تو به جای همه گل ها تو بخند. 

 

اینک این من که به پای تو درافتادم باز 

 

ریسمانی کن از آن موی دراز٬ 

 

تو بگیر٬ 

 

تو ببند! 

 

تو بخواه 

 

پاسخ چلچله ها را٬ تو بگو 

 

قصه ی ابر هوا را٬ تو بخوان 

 

تو بمان با من٬ تنها تو بمان 

 

در رگ ساغر هستی تو بجوش 

 

من همین یک نفس از جرعه ی جانم باقی ست 

 

آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش! 

 

  

عشق

 

 

برای ساختن کشتی آرزوهایت 

هر چقدر هم که سخت باشد 

صبر کن! 

چرا که قایق کاغذی رویاها 

خیلی زودتر از آنچه فکر میکنی 

زیر آب خواهد رفت!!! 

  

 

آمدنم به قلب تو را٬ 

به فال نیک میگیرم. 

تو نیز 

عاشقانه به نظاره بنشین 

میلاد دوباره ام را!!! 

  

 

عشق٬ 

و تنها عشق 

آواز هر لحظه تو شد٬ 

تا بهانه بازگشت من باشد!!! 

 

 

عشق محکوم

 

 

میگن هر کی از عشق دوری کنه یه مرده است!!!

میگن ترس از عشق ترس از زندگیه!!!

میگن زندگی بدون عشق بی معنیه!!!

میگن هرکی عشق رو نمیشناسه پس خودش رو نشناخته!!!

میگن عشق رو اگه شناختی پس زندگی رو شناختی!!!

پس چرا...

چرا تو این دنیا جایی برای یه عاشق نیست؟

چرا همه چیز باید از روی قانون باشه؟

پس چرا کسی که عاشق میشه بهش میگن دیوونه است؟

پس دل چی؟ پس عشقمون چی؟

پس اونیکه دوسش داریم چی؟

پس اونیکه ما رو دوست داره چی؟

اگه دو نفر همدیگه رو دوست داشته باشن چی؟

اصلأ میدونین چیه؟!

تو این دنیا عشق معنی و مفهومی نداره!

تو این دنیا عشق محکومه!

محکوم

 

 

پاییز عشق

 

 

با باران از راه رسید 

عشق را دوباره در مزرعه خالی قلبم پروراند 

ناگهان 

پاییز عشقم از راه رسید 

آری٫ رفت 

ولی هنوز قلبم برای اوست...

 

 

 

 همیشه برای کسی بخند که میدونی بخاطر تو شاد میشه٫ واسه کسی گریه کن که میدونی وقتی غصه داری و اشک میریزی برات اشک میریزه٫ برای کسی غمگین باش که در غمت شریکه و عاشق کسی باش که دوستت داره.

 

 

 

برنگرد٫ 

که برنمی گردی تو هیچوقت 

نمیخوام داشته باشمت٫ 

نترس 

فقط در خزان خسته ام کمی قدم بزن 

تا ببینمت 

دلم برای راه رفتنت تنگ شده است. 

 

 

 

 دستامو پس نزن 

وقتی گرفته ای٫ وقتی که ناخوشی 

وقتی شبانه روز فقط 

وقت می کشی٫ 

دستامو پس نزن 

پای دلم بشین 

یک بار٫ یک نفر هم غیر خودت ببین!

 

کنار پنجره

  

 

 

 چطور دلت اومد بری

بعد هزار تا خاطره

تاوان چی رو من میدم

اینجا کنار پنجره

چطور دلت اومد بری

چطور تونستی بد بشی

تو اوج بی کسی چطور

تونستی ساده رد بشی

چطور دلت میاد با من

اینجوری بی مهری کنی

شاید همین الان تو هم

داری به من فکر میکنی

چطور دلت اومد که من

اینجوری تنها بمونم

رفتی سراغ زندگیت

نگفتی شاید نتونم

دلم سبک نشد ازت

دلم هنوز میخواد بیای

حتی با اینکه میدونم

شاید دیگه منو نخوای

بذار که راحتت کنم

از توی رویات نمیرم

میخوام کنار پنجره

بیادت آروم بگیرم. 

 

ممنون از دوست خوبم آقای محمد که زحمت کشیدند و توی نظرات این مطلب رو گذاشتند. 

وبلاگ این دوست عزیز: 

http://tandisemohammad.blogfa.com