از خورشید پرسیدم این نور چیست؟
او گفت:
که هزاران سال است که در عشق ماه میسوزم
و هر طلوع به خودم قول میدهم که دیگر امشب غروب نمیکنم
تا عشقم را به ماه پیشکش کنم
اما صد افسوس...!
هر شب ماه دیرتر میآید...
میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است...
پشت پا خوردم ز هرکس که گفت یار منه
چون که دیدم روز و شب در پی آزار منه
هرکه دستی از محبت حلقه کرد بر گردنم
دیدم این دست محبت حلقه ی دار منه.
قطره ام
ناچیز ناچیزم
خسی هستم که روییده است در باغی پر از غنچه
منم عاشق
همان عشقی که معنایش نمی دانم
بسان ماهی سهراب
دچار بیکران آبی دریا
گرفتارم...
دنیای من، دنیای دل، دنیای عشقست و جنون
سودای من، سودای دل، سودای عشقست و جنون
سوزم نگر، شورم ببین، وین آتش تورم ببین
سینای من، سینای دل، سینای عشقست و جنون
امشب سراپا آتشم، می با سبو سر می کشم
فردای من، فردای دل، فردای عشقست و جنون
اکنون که جوشان گشته ام، سیلی خروشان گشته ام
دریای من، دریای دل، دریای عشقست و جنون
در عاشقی دلخون شدم، آواره چون مجنون شدم
صحرای من، صحرای دل، صحرای عشقست و جنون
ای ساقی آشفته مو، با من سخن از می بگو
مینای من، مینای دل، مینای عشقست و جنون.
شعر از معینی کرمانشاهی