دریای جان

هانی بیر یار وفادار منه یار اولسون... گوزه لیم سئویرم سنی...

دریای جان

هانی بیر یار وفادار منه یار اولسون... گوزه لیم سئویرم سنی...

شب قدر

 

 

 

یارب چه بسی جرم و گناهم دیدی 

رسوائی من به رحمتت پوشیدی

امید من است و بخشش روز جزا 

جز درگه تو نیست مرا امیدی 

 

 

 

 

امشب شب قدر است و من قدری ندارم 

بحر دل آلوده ی خود بیقرارم

امشب شب قدر است و یک دنیا فقیرم 

بیمارم و محتاج و در غفلت اسیرم

من آمدم با کوله بار، بار زشتم 

تا رنگ زهرائی بگیرد سرنوشتم

ای کاش میمردم شب قدرت نبینم 

من باعث درد نگاری مهجبینم

چون نامه اعمال من بیند سحر گاه 

بر حالت آلوده من میکشد آه

امشب بیا و کار دل را چاره بنما 

مکتوب اعمال بدم را پاره بنما

رزق من امشب بهتر از صد سال گردد 

گر یوسف زهرا ز من خوشحال گردد

گر او بخواهد بنده تو میشوم من 

گر او نخواهد راه غفلت میروم من

امشب بیا و آرزویم را روا کن 

او را به یاد ما، تو مشغول دعا کن

با کوهی از حاجت به در گاهت نشستم 

در لیلة القدر علی دل بر تو بستم. 

 

 

التماس دعا

دیگه به آخر جاده رسیدم

 

 

یه عمری همه ی دنیا رو گشتم

                        به دنبال یه عشق صادقونه

                        یه عشقی که بسازه دل رو از ما

                        بشه تنها چراغ توی خونه

یه عمری پی عشق بی هوس دویدم

                        به دنبال یه عشق بی بهونه

                        یه عشقی که بشه مرهم زخمام

                        نشه بدتر نمک رو زخم کهنه

تو شبهایی که جای دست پر مهر

                        چیزی به جز یه دنیا اشک ندیدم

                        یکی اومد که دوست داشتن می فهمید

                        منو از اون من خسته جدا کرد

یکی اومد که با احساس پاکش

                        تموم زخمامو یهو دوا کرد

                        تا وقتی که همه تنهام گذاشتن

                        با لبخندش منو از من جدا کرد

برای عاشقی عشقمو دادم

                        خیال کردم فقط عشقه می مونه

                        ولی جای تموم اون همه عشق

                        واسم موندش فقط، بغض شبونه

برای عاشقی، ما کم نذاشتیم

                        خدا هم خوب اینو، خودش میدونه

                        با اینکه دلم رو همه شکستن

                        می خونم باز هنوز هم عاشقونه

                                                می خونم با خودم دیگه بریدم

                                                دیگه به آخر جاده رسیدم...

 

باور نکن تنهایی ات را...

 

 

 

سلام به دوستای عزیزم که منو هیچ وقت تنها نمیذارن. همه تون رو دوست دارم.

در قسمت کامنتها عزیزانی زحمت کشیدند و شعرهایی بسیار زیبا گذاشتند، منم این شعرهای زیبا رو اینجا نوشتم تا همه شما دوستای خوبم بخونیدش و اگه خواستید به وبلاگ این دوستای خوبمون نیز سری بزنید. آدرس وبلاگشون در آخر شعر درج شده است. شاد باشید.

 

  

سر می‌کشم در آینه، حیرانم از خودم 

بر من چه رفته است که پنهانم از خودم 

خود را مرور می‌کنم و فکر می کنم 

من جز حدیث رنج چه می‌دانم از خودم 

عمری است هرچه می‌کشم از خویش می‌کشم 

باید دوباره روی بگردانم از خودم 

هر روز می‌روم سر آن کوچه‌ی قدیم 

آنقدر پرشتاب که می‌مانم از خودم 

امشب چگونه از تو بگویم برای خویش 

قلبم شکسته از تو پشیمانم از خودم

پیام

http://hayran.blogsky.com

 

 

دلم از نرگس بیمار تو بیمارتر است

 چاره کن درد کسى کز همه ناچارتر است

 من بدین طالع برگشته چه خواهم کردن

 که ز مژگان سیاه تو نگون سارتر است

 گر تواش وعده دیدار ندادى امشب

 پس چرا دیده من از همه بیدارتر است؟

 هر گرفتار که در بند تو می نالد زار

 مى برد حسرت صیدى که گرفتارتر است

 عقل پرسید که دشوارتر از مردن چیست

 عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است

محمد

http://tanagholat.ir

 

 

سکوت کوچه های تار جانم، گریه میخواهد 

تمام بند بند استخوانم گریه میخواهد 

بیا ای ابر باران زا، میان شعرهای من 

که بغض آشنای آسمان گریه میخواهد 

چنان دق کرده احساسم میان شعر تنهایی 

که حتی گریه های بی امانم، گریه میخواهد

محمد

http://tandisemohammad.blogfa.com

  

باور نکن تنهایی ات را 

تا یک دل و یک درد داریم 

تا در عبور از کوچه عشق 

بر دوش هم سر می گذاریم 

دل تاب تنهایی ندارد 

باور نکن تنهایی ات را 

هر جای این دنیا که باشی 

من با توام تنهای تنها 

من با توام هر جا که هستی 

حتی اگر با هم نباشیم 

حتی اگر یک لحظه،یک روز 

با هم در این عالم نباشیم 

این خانه را بگذار و بگذر 

با من بیا تا کعبه دل 

باور نکن تنهایی ات را 

من با توام منزل به منزل...

حوکا

http://hokam.blogfa.com

 

یک زندگی

 

 

 

یک آواز می‌تواند لحظه‌ای را برانگیزد

یک گل می‌تواند رویایی را بیدار کند

یک درخت می‌تواند آغازگر جنگلی باشد

یک پرنده می‌تواند پیام آور بهار باشد

یک لبخند آغازگر دوستی است

یک دست گرفتن ترفیع دهنده روح است

یک ستاره می‌تواند کشتی‌ای را در دریا هدایت کند

یک کلمه می‌تواند هدفی را شکل دهد

یک پرتو آفتاب اتاقی را روشن می‌کند

یک شمع ظلمت را تباه می‌سازد

یک تبسم بر نومیدی غلبه می‌کند

یک قدم می‌بایست شروع کننده هر سفر باشد

یک کلمه می‌بایست آغازگر نیایشی باشد

یک امید روح‌هامان را به اوج می‌رساند

یک نوازش می‌تواند توجه به تو را نشان دهد

یک صدا می‌تواند با فرزانگی طنین بیفکند

یک قلب می‌تواند حقیقت را بشناسد

یک زندگی می‌تواند تفاوت را بوجود آورد.

 

قفس

 

 

دلم همیشه به شوق تو حال دریا داشت

گهی سکوت و گهی اضطراب و غوغا داشت

نگاه گرم من از آتش تمنّایت

زبان خشک جگرتشنگان صحرا داشت

چه جذبه بود در آن چشم های سحرانگیز؟

که از جهان و جهان دوستان مرا واداشت

در آن زمان که ستودم تو را به زیبایی

دو چشم شوخ تو کی عاشقان رسوا داشت

دلم که سوخته اکنون، ز لطف یادش کن

به سر ز شوق تو نامهربان هوس ها داشت

بیا که شاخه ی خشک وفا قفس گردید

در این چمن که چو من بلبلان شیدا داشت

خوش آن که در دل هستی، چو مرغ طوفان بود

که در تلاطم دریا، دلی شکیبا داشت.

 

  

 

 

پژواک موج چشمش بر قلب من روان شد
مرداب خشک قلبم دریای بیکران شد
یک ان نظر به رویش مجنون وعاشقم کرد
اندوه من سر امد غم از دلم نهان شد
نامش صدای قلبم فریاد هر نفس شد
دیوانگی وعشقم اوازه ی جهان شد
اهوی ناز دل را تیری زعشق بر زد
صیاد دل پری بود چشمان او کمان شد
زیباست حال مستی گر دیده.می.گسارد
چشمان او شرابم.مطرب دو دیدگان شد.

 

  

 

 

دل در کوچه باد، ز بیداد گریست

از یاد تو یاد کرد و در باد گریست

در پیچ و خم باد، خیال خوش تو

نقشی شد و در سکوت فریاد گریست

خیلی عزیزی واسه من

 

 

چشم من نگاه نکن دوباره گریه ات می گیره

ساده بگم که عشق من باید توی قلبت بمیره

فاصله بین من و تو از اینجا تا آسمونهاست

خیلی عزیزی واسه من اما زمونه بیوفاست

برایه این در به دری تو بهترین گواهمی

دروغ نگو که میدونم همیشه چشم به راهمی

قسم نخور که روزگار به کام ما دو تا نبود

به هر کی عاشقه بگو غم که یکی دوتا نبود

بگو تا وقتی زنده ام نگاه تو سهم منه

هر جای دنیا که باشی دلم واست پر میزنه.

 

همه ی آدم ها یک بار می میرند.

ولی من دو بار می میرم :

یک بار موقعی که تو را از دست بدهم

و بار دیگر موقعی که عمرم تمام بشود.

مرا ببخش

  

رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهی بجز گریز برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از درد بی امید
در وادی گناه و جنونم کشانده بود
رفتم که داغ بوسه پر حسرت ترا
 
با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم
رفتم که نا تمام بمانم در این سرود
رفتم که با نگفته بخود آبرو دهم
 
رفتم ‚ مگو ‚ مگو که چرا رفت ‚ ننگ بود
عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما
از پرده خموشی و ظلمت چو نور صبح
بیرون فتاده بود یکباره راز ما
رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لابلای دامن شبرنگ زندگی
رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان
فارغ شوم کشمکش و جنگ زندگی
من از دو چشم روشن و گریان گریختم
از خنده های وحشی طوفان گریختم
 
از بستر وصال به آغوش سر هجر
آزرده از ملامت وجدان گریختم
ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز
دیگر سراغ شعله آتش زمن مگیر
می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم
مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر
روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش
در دامن سکوت بتلخی گریستم
نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها
دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم.