نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت
که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت
تحمل گفتی و من هم که کردم سالهاام
چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت
تمنای وصالم نیست عشق من مگیر از من
به دردت خو گرفتم نیستم در بند درمانت
امید خسته ام تا چند گیرد با اَجل کُشتی
بمیرم یا بمانم، پادشاها چیست فرمانت؟
شبی با دل به هجران تو ای سلطان ملک دل
میان گریه میگفتم که: کو ای ملک، سلطانت؟
چه شبهایی که چون سایه خزیدم پای قصر تو
به امیدی که مهتاب رخت بینم در ایوانت
دل تنگم حریف درد و اندوه فراوان نیست
امان ای سنگ دل از درد واندوه فراوانت.
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار
طالع بی شفقت بین که درین کار چه کرد
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد ...!
سلام از وبت خیلی خوشم اومد عالی بود سری بما بزنی بد نیستا