یارب چه بسی جرم و گناهم دیدی
رسوائی من به رحمتت پوشیدی
امید من است و بخشش روز جزا
جز درگه تو نیست مرا امیدی
امشب شب قدر است و من قدری ندارم
بحر دل آلوده ی خود بیقرارم
امشب شب قدر است و یک دنیا فقیرم
بیمارم و محتاج و در غفلت اسیرم
من آمدم با کوله بار، بار زشتم
تا رنگ زهرائی بگیرد سرنوشتم
ای کاش میمردم شب قدرت نبینم
من باعث درد نگاری مهجبینم
چون نامه اعمال من بیند سحر گاه
بر حالت آلوده من میکشد آه
امشب بیا و کار دل را چاره بنما
مکتوب اعمال بدم را پاره بنما
رزق من امشب بهتر از صد سال گردد
گر یوسف زهرا ز من خوشحال گردد
گر او بخواهد بنده تو میشوم من
گر او نخواهد راه غفلت میروم من
امشب بیا و آرزویم را روا کن
او را به یاد ما، تو مشغول دعا کن
با کوهی از حاجت به در گاهت نشستم
در لیلة القدر علی دل بر تو بستم.
التماس دعا
میتونم تصور کنم که نامردی و شکستن عهد چقدر تحمل کردنش سخته.
امیدوارم الآن فراموشش کرده باشی و خودت باشی